Thursday, March 4, 2010

یه فنجون اسپرسو تلخ

نوستالژی بنام هویت
همیشه برای من سوال بوده که :"آقا اگر بلاد کفر اینقدر بده پس شما اینجا چکار میکنید؟" با وجود دفعات بسیاری که این پرسش رو از ایرانیان ناراضی مقیم خارج از کشور پرسیدم اما همچنان جواب قانع کننده ای دریافت نکردم. یاد ندارم با ایرانی در خارج از ایران گفتگو کرده باشم و کلامی مثبت شنیده باشم. روم بدیوار ولی وقاحت و خود بزرگ بینی رو تا جایی رسوندند که من بهش میگم بی چشم و رویی. طرف این همه مصیبت و سختی و فشار و هزینه و وقت و از همه مهمتر مرور دروغها و داستان پردازیها برای طبیعی جلوه دادنشون و ... هزار چیز دیگه رو بجونش میخره تا بالاخره بعنوان پناهنده یا مهاجر به کشور دیگه ای اجازۀ ورود پیدا کنه . بعد که خرش از پل گذشت، یهو اونجا میشه جهنم. حالا از این به بعد بد گوییها و "اه اه اینا، به به ما" شروع میشه.

آقای متخصص
بله این دوستان وقتی که وارد کشور دیگه ای (جهان اول) میشن، اولین چیزی در دوران از این در به اون درشون کسب میکنند مدرک فوق دکترای تخصصی ایران شناسی و تاریخ ایرانه. اساساً انتقاد کردن در فرهنگ غنی ایرانی یکجور پرستیژ محسوب میشه. ناخودآگاه وقتی به چیزی که مدتها دلمون میخواسته میرسیم ناگهان همه چیز عوض میشه. نمونه، دانشگاه رفتن. دانشگاه تا بیرونشی یه رویاست، وقتی رفتی توش همفتۀ دوم درسها وقتی ازش میپرسی که خوب دانشگاه چطوره؟ جواب میده که ای بابا، علافیه همش. همچین چیز مالی نسیت. بعد نظریات کارشناسانه در خصوص معایب نظام آموزشی شروع میشه و الی ماشاالله.
همین داستان در مهاجرتمونه. طرف تا وارد کشور رویاییش نشده داد و بیداد که این کشور بهشته. بعد که واردش شد، همه چیز برمیگرده. جدا از این حقیقت که انگیزه ها و انتظارات پیش از مهاجرت چه هستند و آیا درست یا غلط، اما یک حقیقت انکار ناپذیر وجود داره و اون اینه که اصولاً ایرانیها فکر میکنند که نباید از چیزی اعلام رضایت و خشنودی کنند. چرا؟ واقعاً نمیدونم.

هویت
فکر میکنم بدنبال اصل انتقاد از شرایط، ایرانیانی که وارد کشورهای دیگه میشن، در جستجوی دلیلی برای عدم رضایتشون از شرایط دست به ابتکار جالبی میزنند که در مراودات و مصاحبتهایی که تا حالا با بیش از بیست ملیت مختلف داشتم در هیچکدوم همچین چیزی ندیدم. این ابتکار رو من بهش میگم رخت آویز هویت.

معمولا در جلسات تبادل فرهنگی، حضور ایرانیها جالب توجه هستش. نمیدونم تجربه اش رو داشتید یا نه. بذارید من تجربه ام رو براتون بگم.
از افراد ملیتهای مختلف وقتی سوال میشه که از خودت و فرهنگت بگو خیلی ساده و مختصر و مفید به این سوال جواب میده. در مورد کشورش، موقعیت جغرافیاییش، جمعیتش، آداب و رسومش، و جشنهاش میگه. نوبت به ایرانیه که میرسه، شروع میشه. خیلی سریع میرسونه به جشن نوروز، مستقیم زرتشت، بدون توجه به چراغ راهنمایی، تمام فرهنگها و آداب ملل مختلف رو ندیده میگره و گاز میده و میره تا جایی که "ما آورندۀ فرهنگ و تمدن به این جهانیم". از اختراع میز و قاشق و چنگال (با آب و تاب مخصوص) و منشور حقوق بشر، میگیره تا میزنه به فرهنگ و آیین زرتشت و در نهایت خودش رو با افتخار یک مسلمون معرفی میکنه. سر و ته حرفشو جمع و جور کنی فقط و فقط تعریف از خود و بالابردن شخص خودش با دستاویز قرار دادن فرهنگ و تمدن کیانی بوده. یعنی هویت خودش رو روی رخت آویز فرهنگ و تمدن آویزن کرده که بگه چی؟... دقیقاً که بگه چی؟

در واقع اینکه حضرات با اینکارشون در پی چی هستند تا حدودی کاملاً آشکاره. در پردۀ این قصه ها داره فریاد میزنه که "من هم هستم، به من هم احترام بذارید". متاسفانه ریشۀ این اندیشه به خیلی جاها میره که نمیخوام زخم رو بازتر از این کنم، ولی پیشنهادم به دوستانی که قصد دارند به کشور دیگه ای برن، اگر خیلی دلتون بحال تمدن مهجور ایرانی میسوزه یادتون باشه که راهش این نیست. راهش درست و بی شیله پیله زندگی کردنه. راهش تمیز فکر کردن و راست گویی و مثل انسان رفتار کردنه (که قدیما بهش میگفتن اندیشه نیک، کردار نیک و گفتار نیک). اگر هم میخواهید بهتون توجه بشه و مطرح بشید باز هم این راهش نیست، چون با تجربیات من، با فریاد کردن و شعار دادن کارتون پیش نمیره. باید صبور باشید، جایگاه خودتون رو بدونید و در جایگاهی که هستید درست عمل کنید و بعد میبینید که یواش یواش اگر لیاقتش رو داشته باشید به جایی که میخواهید میرسید. فقط ... لطفاً ... بیخود حنجرتون رو خسته نکنید.


No comments:

Post a Comment